چشم هایت رابسته و گوش به تلاطم امواج داده بودی و نگران
آتشی که نکند خاموش شود
گرمای آتش درونم مرا به آب انداخت تاموج دوستت دارم را
روانه ات کنم تو همه ی این ها را می دانستی فقط...
نوشته شده در دوشنبه بیستم شهریور ۱۳۹۶ساعت 13:40 توسط عظیمی|
شب های بارانی من...برچسب : نویسنده : shabhayebaraniyemano بازدید : 21